با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید
به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين
وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد
و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
از بچگی فکر میکردم خدا یه جاییه اون بالاها، یه جای خیلی دور وسط آسمونا و داره با یه لبخند ریز و مهربون نگام میکنه، وقتاییم که کار بدی میکنم و ازم ناراحت میشه یه کوچولو اخم میکنه و راهو برای برگشتم باز میکنه و یواشکی هدایتم میکنه برم تو مسیرش. امروز فهمیدم خدا تو آسمونا نیست، یه جاییه همین جاها، همین نزدیکیا. مگه نه اینکه خودش گفته از رگ گردن به ما نزدیکتره! خوب دستتونو بزارید رو رگ گردنتون، هنوز بهش نرسیدید و این ینی خدا یه جاییه نزدیک تر از این دستِ رو گردن. خودِ رگ رو هم حتی اگه بگیری بازم دوری. چون گفته نزدیکتر... این ینی اینکه خدا یه چیزیِ درون من. یه چیزیه تو اعماقِ وجودیِ خودم، یه جایی همین نزدیکیا خیلی خیلی نزدیک. برای رسیدن به خدا آدم باید به خودش برسه، خودشو پیدا کنه...
درست میگن که نماز و روزه راهیه برای نزدیک تر شدن به خدا. نه اینکه خدا دور باشه و ما بخواییم با این کارا بهش نزدیک بشیما نه. خدا همین جاست فقط این ماییم که از خودمون دور میشیم. برای خودمون وقت نمیزاریم. اونقدر غرق آدما و دنیای اطراف میشیم که خودمون رو فراموش میکنیم. یادمون میره که یه وجودی درون ما هست که باید ناز و نوازشش کنیم، باید براش وقت بزاریم؛ اگه ازش غافل بشیم غصه می خوره، مریض میشه و تا مدت ها باید براش وقت بزاریم تا جبران این کم توجهی بشه.